۱۳۸۵ مهر ۱, شنبه

گفته بودم می آيد از ابتدای رفتن تو
آن کس که می داند جز با من تنها می ماند
و می داند که جايش در اين خلوت ،پهلوی اين درد
و اين دوستت دارم چقدر خالی است

۱۳۸۵ تیر ۳۱, شنبه

عشقت را چه می کنی؟

اگر دوستم داشته باشد منتظرم می ماند

خسته می شوی

خسته خواهم شد

گرسنه می مانی

می دانم

ممکن است بمیری

برای مردن آماده ام

پس می روی؟

باید بروم!

۱۳۸۴ بهمن ۲۴, دوشنبه

حوصله آدمیزاد

من فکر می کنم
تو می گویی
و دیوارهای دیو
حوصله ی آدمیزاد ندارند
من گوش می کنم
تو نمی آیی

چشم که می بندم
تو می آیی
تو می گویی
تو می خوانی
من حرف می زنم
تو دور می شوی
و اتاق
روز می شود تاریک

من راه می روم
تو می مانی
و من
تو
حوصله آدمیزاد نداریم