بهانهها
بهانههای الکی
۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه
راه ها هر قدر هم که زیبا باشند
شب هر قدر هم که خنک باشد
بدن خسته می شود
سردرد خسته نمی شود
اورهان ولی
اگر گریه کنم
صدایم را خواهید شنید
می توانید لمس کنید
اشک چشم هایم را با دست هایتان
جایی هست
می دانم
جایی که می توانم از همه چیز حرف بزنم
خیلی نزدیک شده ام
احساسش می کنم
اما نمی توانم توضیح بدهم
فکر و ذکرت جدایی است
غروب شده
خورشید پایین رفته
مشروب هم نخوری،چه غلطی می خواهی بکنی؟
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)