۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

شکستن

سکوت سنگین است
 سکوت تاریکی
سکوت همهمه های تهی سرگردان
 سکوت فاصله هایی که فکر می کردم
 حضور گرم تو آن را تمام خواهد کرد
 نگاه مضطرب موش های دالان ها
به جوجه های عقاب
 پر نخواهد داد
 جذام ترس عصب های پلک هایم را جویده
 می بینی ؟
حصار را بشکن
ستاره ای آنجاست
ستاره ای تاریک
من از ستاره ی تاریک مرده می آیم
 من از هجوم آتش تردید می سوزم
تمام استخوان من از شعله های شک گدازان است
و آرزو دارم
یقین کنم کنون
 درون سینه ی تو در سیاه شب اینجا
جوانه روییده است
 جوانه ی خورشید
جوانه ی کیوان
بگو چه گونه گذشتی
 گذشته ای آیا ؟
 حصار را بشکن
سکوت سنگین است
و امتداد سکوت عبث
نمی دانی ؟،
به دار پیوسته است
 به دارهای کبود ستاره ی تاریک
به دار تنهایی
 به دار پوسیدن
گریخت لحظه ی ایمان ؟
 گریخت لحظه ی پیوند ؟
کاش می گفتم
حصار را بشکن


سیما یاری

هیچ نظری موجود نیست: