۱۳۹۶ مرداد ۲۳, دوشنبه

گریه کنی تا ته ستارخان و برگردی
باز گریه کنی تا ته ستارخان و برگردی
و ببینی هزار چشم ولو شده قل می‌خورند تا ته ستارخان و برمی‌گردند
و ببینی خودت را
مخفی شده‌ای پشت کیوسک و پوزه‌ات را داده‌ای بیرون
و به چند آژان می‌گویی یکی داشت می‌رفت به عمارت پدرش رفت به راه شیری
و ادامه می‌دهی جادو؟ جادو یعنی درازکشیدن توی قبر و از تنهایی نمردن


 سوده نگین تاج

۱۳۹۶ مرداد ۲۲, یکشنبه

و تنها
اگر بدانی چه قدر تاريک شده‌ست
می‌بايد
تا همه‌ی روشنای از دست رفته شوی
بی‌آنکه چيزی از تاريکی
برتوانی داشت
ستون نمک می‌شوی
عصاره‌ی روشنا و نه روشنا
که بلور
يعنی جگر


بیژن الهی

۱۳۹۶ خرداد ۲۲, دوشنبه

فرشته‌ای
باشی؛
بی‌هوا
فرود بیایی
پشت چهارراهِ شلوغی در تجریش
صدایم کنی
سوار تاکسی شویم
سر بر شانه‌ات
پشت چراغ سبز
بگویم
إقرا
بخوانی مرا

معجزه‌ای باشی
اتفاق بیفتی گاهی



آزاده بی زار گیتی

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

نبوده‌ای که نباشی
نرفته‌ای که نیامده باشی

روجا چمنکار
سوسوی یک ستاره در سپیده دم
مثل سوراخ کلید روشنی ست
که تو‌
چشمانت را به آن آویزان می کنی
درونش را می نگری
و همه چیز را می بینی
پشت درهای قفل شده
جهان غرق روشنی ست
تو‌ به باز کردن آن در
نیاز داری

یانیس ریتسوس

ترجمه زلما بهادر

۱۳۹۵ بهمن ۲۵, دوشنبه

۱۳۹۵ بهمن ۱۷, یکشنبه

شاید وقتی می‌گویم بالاترین عشق من هستی، عین عشق نباشد؛ عشق برایم مثل این است که تو تیغی باشی و من آن را رو به خودم بگیرم 

نامه به میلنا -- کافکا

۱۳۹۵ دی ۲۵, شنبه

و اکنون
در آستانه ظلمت
زمان به ریشخند ایستاده است
تا من‌اش از برابر بگذرم
و در سیاهی فرو شوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته
آن جا که تو ایستاده‌ای

احمد شاملو

۱۳۹۵ آذر ۷, یکشنبه