۱۳۹۵ مهر ۵, دوشنبه

یاران ناشناخته‌ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی‌ستاره ماند
...

 احمد شاملو 

۱۳۹۵ شهریور ۱۲, جمعه

یک مرد نیاز دارد در آن واحد دوست بدارد و بیزار باشد
با همان چشمی بخندد که با آن گریه می‌کند
سنگ‌ها را با همان دستانی جمع کند که پرتاب کرده بود
که در جنگ عشق‌بازی کند و در عشق… جنگ
بیزار باشد و ببخشد؛ به یاد بیاورد و ببخشد
برنامه‌ریزی کند و گیج شود؛ بخورد و هضم کند
که تاریخ چیست؟
و سال‌های سال به این کارش ادامه دهد

یهودا عمیخی ترجمه باهار افسری