۱۳۸۱ تیر ۹, یکشنبه

گروه AXIOM OF CHOICE به زودی آلبوم جديدی به بازار عرضه می کنند.آلبوم قبلی اين گروه به اسم نيايش موفقيت بزرگی برای گروه بود.موسيقی اين گروه مخلوطی از موسيقی شرق و غرب است و مامک خادم با صدای حيرت انگيز خود همه را به شگفتی وا می دارد.سايت گروه در آدرس AXIOM OF CHOICE قرار دارد و از طريق سايت می توان به برخی از قطعات گوش داد.من از خانه دوست و بارون بارونه بيشتر خوشم مياد.
در جستجوی سادگی،زير اين آسمان کبود ،اشک را به ستوه آورده ام.راستی من در خوابهای آشفته اين ساليان به دنبال چه می گردم ؟چرا اين قدر هراسان پله های کودکی را بالا و پائين می روم؟مگر در آن سالها چه چيزی را جای گذاشته ام که از ياداوری ان اين قدر هراسناکم ؟من از هر چه ياد است و کتاب و حرف تازه گريزانم.هيچ چيز برای من در حکم پاسخی مناسب به اين انتظار طولانی نيست.می انديشم هيچ کس ديگر حرفی برای گفتن ندارد و هيچ خورشيدی از حجم برودت اين انتظار کهنه نمی کاهد.
ديگر نمی دانم بايد نامه های عاشقانه بنويسم يا لالايي های کودکانه بسازم.راستش را بخواهی ديگر از اين همه فرداهايي که هميشه نگرانشان بوده ام هيچ ردپايي بر خواب های پر گريه ام باقی نمانده است.واقعيت اين است در دورانی که جغدها کلاه بر سر می گذارند و کلاغ ها عينک آفتابی به چشم می زنند ،توقعی هم ندارم.
ای کاش بودی تا نشانی خانه ام را می دادی.
ای کاش بودی تا از چشم های مهربانت سادگی گمشده ام را که سالهاست در جستجوی آن هستم هديه می گرفتم.
ای کاش بودی ....

۱۳۸۱ تیر ۷, جمعه

من چشم تو می شوم
من خستگی تو را تاب می آورم
مرا با خود ببر

گريه های شبانه من تمامی ندارد
می بارم در شبانه های بی تو
می بارم در بغض های بی تو
می بارم در اين بارش بی ترانه

گريه نکن
بگذار من گريه کنم
اشک های مرا پايانی نيست .
امروز هم باران نباريد ...
برای نوشتن واژه عشق ،مرکبی بيش از آن که در دنيا هست لازم است


بارون بارونه
بيا برای رسيدن به آرامش ،نزديکترين نامهای کسان خويش را به ياد آوريم!

۱۳۸۱ تیر ۵, چهارشنبه

يک نامه

همه جا تاريک است و من در اين لحظه برايت می نويسم که دوستت دارم
می نويسم که بگويم دوستت دارم
اين داستانی ساده است ،داستان عشقی ساده است.
عشق من حيات از عشق تو می گيرد.من تشنه تو هستم ،می خواهم سر کشم آنچه را که در توست.
ما عشقمان را خواهيم کاشت.روزی از عشق ما ،دو عاشق چون ما
خواهند روئيد،آنها دست به عشق ما خواهند کشيد و اين عشق تنها نام تو را فرياد خواهد زد.
باد تنها نام تو را زمزمه می کند
تمام گلها نام تو را دارند
مرا تنها تو می شناسی
تنها تو می دانی که من که هستم
هيچ کس مرا چون تو نمی شناسد
چون هيچ کس هيچ کس نمی داند که قلب من چگونه می سوزد
تنها تو
تنها چشمان تو
تنها قلب عاشق تو
هر کجا که باشم زير باران يا زير آتش
عشق من ازان توست

من هرگز نغمه ای سر نخواهم داد مگر زمانی تو آوازی بخوانی
اگر به تو بگويند او دوستت ندارد به ياد بياور مرا هنگامی که زير باران
آوای تو را سر می دهم
عشق من :
اگر بگويند من تو را فراموش کرده ام ،حتی اگر خود اين را بگويم ،باور مکن
تو را چه کسی می تواند از قلب من جدا کند؟
ما عاشق خواهيم ماند ،هميشه

مرا امشب در ميان بازوان خود پنهان کن
مرا پنهان کن
پيشانی ات را بر پيشانی ام
لبانت را بر لبانم بگذار
بگذار آتش اين عشق دل هامان را مشتعل کند
بگذار اين عشق مرا با تو بسوزاند

من هميشه در کنار باران
در کنار تو
با عشق تو خواهم بود
دوستم بدار...!
Till the day I let you go
Till we say our next hello
Till I see you again
It’s not goodbye

۱۳۸۱ تیر ۴, سه‌شنبه

بعضی از موسيقی ها دنيا و دريچه جديدی برای من می گشايند.دنيايي که من جديدی در ان متولد می شود و يا من حقيقی خود را عيان می کند.دنيايي که پر است از دنياها.
خاطره ها.با هر موسيقی انگار پنجره ای برايت باز می شود و از هر پنجره رنگهای مختلف شادمانه سر بيرون می آورند.با شنيدن نغمه برخی نغمه های قديمی دورانی را به ياد می اوری که با خواهرت بر سر پخش اين موسيقی و يا ان يکی دعوا می کردی بدون اينکه اعتراف کنی که آهنگ های او را نيز دوست داری.سپس هستند آهنگ هايي که شاپرک ها را به يادت می اورند اهنگ هايي که هر ثانيه انها ياداور حضور پر رنگ اوست .بعد نوبت تو می رسد که مرا با دنيای جديدی آشنا کردی.حال بسياری از آهنگ ها بوی تو را دارند.دوستی با تو موهبتی شگفت آور برايم بوده و خواهد ماند.
موسيقی برای من يادآور اين چهره هاست.يادآور مادرم.يادآور مادربزرگم که هميشه نغمه ای با خود زمزمه می کرد.
اينها رو همه به اين خاطر گفتم تا پنجره جديدم را براتان باز کنم.پنجره قشنگ من به طرف باغ قشنگی باز می شود.اين باغ secretgarden پر است از آرزو ،اميد ،عشق .پر است از رويا.جايي که می تونی ساعتها اون جا باشی و لذت ببری .اين گروه نروژی تا کنون آلبوم های متعددی ارائه کرده اند که همه با استقبال بسياری مواجه شده است .آخرين آلبوم اين گروه به نام Once in a red moon دارای قطعات بسيار زيبائی است.
يکی از اين قطعات آهنگی است به نام You raise me up که واقعا محشره.اگه می تونيد سری به سايتشون بزنيد و اين آهنگ رو گوش کنيد.از امرور سعی می کنم خواننده ها و
کلا موسيقی که دوست دارم را اينجا بيارم.

You Raise Me Up

When i am down and oh my soul ,so weary
when triuobles come and my heart burdened be
then i am still and wait here in the silence
until you come and sit awhile with me.

You raise me up,so i can stand on mountains
you raise me up to walk on stormy seas
i am strong when i am on your shoulder
you raise me up to more than i can be.


Search not for me,for i never existed...
long for me not,for i am not worthy of love.
think of me in the spring,and remember me when you hear the thunder.
in the wind you may listen for my voice to call your name.
and when lightening dances
you shall see my love,playing among the clouds...
call to the night for me,and you shall feel me
in the breeze upon your face
ask the night of me,and it shall tell you naught but emptiness
i go to embrace my destiny
and rest my tired mind and heart...
i ask only
that you remember...
کاروان رفته ،تو در خواب و بيابان در پيش
کی روی ؟ره از که پرسی ؟چه کنی؟ چون باشی؟

۱۳۸۱ تیر ۳, دوشنبه

حوصله کنيد!
می خواهم فقط مضمون گريه های شما را ادامه دهم
با من می آييد؟
ما به خودمان مربوطيم
پشت سرمان حرف است
هوای بد است
حديث است
ما از پی رد پای باد نرفته ايم ،نمی رويم .
ما دوست داريم
علاقه داريم .
می رويم کنج يک جای دور
روياهامان را يواشکی برای هم
شبيه ترانه می خوانيم .

ما زير باران نشسته ايم
طوری که شما فکر می کنيد
ما داريم رو به دريا
گريه می کنيم ....

(سيد )

۱۳۸۱ تیر ۲, یکشنبه


قلبم اکنون آنچنان زلال است
که مردن و آواز خواندن برايش يکسان می نمايد
کتاب قلب من نانوشته بر جای مانده
قلبی که می انديشد و رويا می بافد
خواه با زندگی پر می شود
خواه با مرگ
در اين هر دو
ابديتی نهفته
ای دل ! تو را يکسان است
بمير يا بخوان ...


۱۳۸۱ تیر ۱, شنبه

تو persiapacket صدايي می اد.صداي يه فلوت زن،كه معلومه آروم آروم داره نزديك ميشه...
آسمان ساکت
خاک ساکت
تنها صدای انسان
در فضای سکوت راکد


شب خنکی بود.حتی می شه گفت که بعضی وقتها سردم هم بود.طی سه سال گذشته که تو فضای باز می خوابم کمتر مثل ديشب هوا سرد بوده.
ديشب شب خوبی پس از يک فيلم قشنگ بود.
صبح به مانند هميشه 7 بيدار بودم.اولين کاری هم که می کنم روشن کردن کانال موسيقی است.
احساس می کنم تکان می خورم ،اول فکر می کنم سرم گيج می ره اما نه ،سر لوسترها و تلويزيون که گيج نمی ره!
زلزله
باور کردنی نيست که تو مدت 20 تا 30 ثانيه ای هزاران هزار فکر به سراغ آدمی می اد.
می خوای تو اين مدت يه بار ديگه به خورشيد سلام کنی ،يه بار ديگه به کسی که دوستش داری بگی دوستت دارم
و ...
پس از اين ثانيه های طولانی فکر می کنی همه چيز تموم شده،جريان زندگی مجددا شروع شده و اون وقته که تصاوير بهت می گن نه
يه نه گنده
تصاوير در ذهن ها جا می گيرند.
خانه های خراب
خاک
شيون
گريه
و اون وقته که ديگه نمی خواهی ببينی .
اندکی بعد تماس می گيرند تا بگويند مادر مهربان يکی از دوستان فوت کرده .
زن مهربانی که موقع مرگ تنها بوده و روی يک مبل به خواب ابدی رفته و تو فکر می کنی به دوستی که ديگر تنهاست چه بايد بگويي .او الان تنهاترين تنهاست.
اما نه
صبح امروز با زلزله يکی ديگه هم تنها شد.
محسن 12 ساله امروز پدر ،مادر،سه خواهر و برادر خودشو از دست داد.
او نيز تنهاست مثل دوست من
تنها !
وقتی اخبار رو نگاه می کنی صدای گريه می اد.
صدای مادر فلسطينی
دو مادر
ارتش اسراييل دو بچه 11 ساله اونها رو اشتباهی کشته.
بعد يه خانواده اسراييلی رو نشون می ده که دختر 7 سالشون تو حملات کشته شده.


آسمان ساکت
خاک ساکت
تنها صدای انسان
در فضای سکوت راکد
بانوی باد
بانوی آب
بانوی آتش
بانوی خاک
تو با باد وزيدی
با ياد تنهايي
بوی دستانت بوی لبانت بوی مويت بوی چشمانت و بوی کاج
تو با آب جاری شدی
تا رشته هايت به بندم کشند
تا بارش باران
تا سرزمين خيس روياهای من
و برخاستن بوی کاج

تو با آتش آمدی
تا حريق عشق همه جا را بگيرد
و من تا ابد بوزم
از حيرت عطش
از عشق
از بوی تند کاج
تو با خاکستر گسترده ای
تا بر آن سجده روم و در هر گوشه آن کاجی بنشانم
و تو بانوی عشق من شدی
ايستاده بر آستان آسمان
تا من هميشه به افق خيره بمانم .
پس آنگاه که جهان عشق را نگنجد
آتش با خاک درآميزد

((آرامگه عاشقان ))
اصلا احساس خوبی نيست وقتی صبح که تازه پا می شی ،لرزيدن زمين رو حس کنی .

۱۳۸۱ خرداد ۳۱, جمعه

جاش گروبان joshgroban يکی از خوانندگان مورد علاقه من هست .جاش که تنها 21 سال سن دارد با اولين و تنها سی دی خود موفقيت بزرگی را کسب کرده و هم اکنون جايگاه ويژه ای را در دنيای موسيقی دارد.موسيقی او ترکيبی است از کلاسيک ،راک و پاپ .
جاش در 17 سالگی دوئت "the prayer " را با سلين ديون اجرا کرد که موفقيت فراوانی برای او به ارمغان آورد.با مراجعه به سايت او می توان موسيقی او را به صورت آنلاين شنيد.
نه صدای آبی جويي
نه آرامی گفتگويي
آدمی تنهايي بزرگی است
از اين همه است
که گاهی گريه اش می گيرد
و اندوهش را به آسمان می سپارد
گاهی که می بيند آسمان
در تنهايي سياهی که دارد
شانه ای برای گريستن ندارد
آسمان تنهايي بزرگی است ...

(علی عبدالرضايي )

۱۳۸۱ خرداد ۳۰, پنجشنبه

و عشق سکوتی است بين واژه های کلام
نگاهی است در تهی چشم
در حرکت مهربان دستی که ديگر يارای حرکتش نيست .
عشق را بايد در فراسوی چهارچوبهای قراردادها جست و راز آن را سر به مهر نگاه داشت.
نشانی وادی عشق را نبايد به نامحرمان داد.

(دکتر شريعتی )

۱۳۸۱ خرداد ۲۹, چهارشنبه

برای آيدا

شعرهايم را به آتش هديه خواهم کرد
خاکسترش را به باد
اندوهم را به خاک خواهم سپرد
و براي آيندگانم هيچ نخواهم گذاشت
جز لبخندي در قابي کهنه

به اين عشق آشکارشان غبطه می خورم .من خود اين عشق را تنها در خفا تجربه کرده ام.در خفا نرد عشق باخته ام و پر از اشتياق شده ام ،اشتياقی شديد برای
بروز دادن عشقم ،نياز به فرياد زدن آنچه آنها حتی نيازی به گفتنشان ندارند.اينکه فقط تو را دوست دارم و نه کس ديگری را.اينکه می خواهم تو نيز مرا دوست داشته باشی .
وقتی پيشم نيستی ،دلم برايت تنگ می شود.
با تو حرف می زنم و صدايت را می شنوم که جوابم را می دهی ...

اما نمی توانم اين ها را با صدای بلند بگويم
نمی توانم به کسی بگويم که تمام عمرم را در انتظار تو بوده ام
نمی توانم بگويم که برای انتظار کشيدن به وجود آمده ام

اگر می توانستم حتما می گفتم
گفتن مرا خلق می کند
دوباره خلقم می کند ...

۱۳۸۱ خرداد ۲۷, دوشنبه

دلگير و خسته از اين همه تنهايي
در آسمان تنهايي هيچ ستاره ای سو ندارد
پرنده ای در خاکستری پرواز نمی کند

دلگير از اين همه تنهايي
خسته از اين همه پريشانی
و آفتاب کم سو کم نور کم رمق

دل ديگر تاب ندارد
غم غربت تنهايي و خاکستری را
ديگر باران جلا نمی دهد
ديگر باران مجال گريه نمی دهد
آخر ديگر باران نمی بارد

پريشان
تنها
خسته
دلگير

دل در انديشه بهار
بهار من
بهار تو
بهار همه

اما باران نه ديگر مرا نه تو را و نه او را به گريه می اندازد
ديگر شر شر آب مرا با خود به سرزمين رويا ها نمی برد
آخر ديگر به هيچ کجا نمی روم


می جويمش تنها و تنها
آرامش را
در کنار او
زير باران
يا آفتاب
با او
در خواب
يا روِيا
هر کجا !

۱۳۸۱ خرداد ۲۶, یکشنبه


ديروزم گذشت....نباريدی
طعم اشک را به ياد داری ؟

پاييز نيز خواهد آمد
اما کسي در چشمان تو نخواهد نگريست
زيرا تو نباريدی
تو سرگردانی

جاودانه گريستن سخت است

ديروزم گذشت
هجوم سايه ها
ما روياپردازان رويا ها
سرگردان تا ابد
دلتنگی
اشک دلتنگی

هنگامه باريدن است
فردا باران خواهد آمد ....


نغمه ای آسمانی به گوش می رسد
فضا مه آلود
قدم در راهي می گذارم ، مقصد را نمی دانم اما شاپرکی راهنمايم است
پيش می روم در انتهايي که معلوم نيست
آيا با من خواهی آمد؟ مرا تنها می گذاری؟

تنهايم ! در ميان مه
گم نمی شوم ،شاپرکی با من است
ديگر بس است هياهو نکن ، خسته ام از اين همه غوغا
بگذار در آرامش پيش بروم


فضا مه آلود
نغمه ای آسمانی به گوش می رسد
مقصد نامعلوم
به پيش می روم
بدرود
ببين روياهايم را با خودم آورده ام.باور کن که رنگشان آبی بود
نمی دانم چه شد و چه به روزگارشان آمد که خاکستری شدند و حالا نمی دانم با اين همه
روياهای خاکستری که زير نگاه غمگين من دفن شده اند چه کنم...

۱۳۸۱ خرداد ۲۵, شنبه

کنسرت موسيقی مدرن الکترونيک فرانسه در تالار وحدت

برای اولين بار کنسرت موسيقی مدرن فرانسوی گروه آکسوال روزهای 5شنبه و جمعه اين هفته در تالار وحدت اجرا می شود.سازها عبارتند از گيتار،باس و پيانو .
بزای تهيه بليط با شماره 6705101 می توان تماس برقرار کرد.
به آفتاب سپردم
که ديگر نوري بر من نتاباند

به باران سپردم
که بيش از اين جاري نشود

به باد سپردم
تا زمزمه هاي نهاني خود را
به گوش من نرساند

به درخت سپردم
که ديگر شاخه هاي سر سبز خود را
سايه بان من نکند

آفتاب نمي تابد
باران نمي بارد
باد نمي وزد
و من
زير درختي خشکيده مي گريم
______S A Y I A M Y O U

I am dust particles in sunlight
I am the round sun
To the bits of dust I say,Stay
To the sun, Keep moving

I am morning mist
And the breathing of evening


I am wind in the top of a grove
And surf on the cliff
Mast, rudder, helmsman, and keel
I am also the coral reef they flounder on

I am a tree with a trained parrot in its branches
Silence, thought, and voice

The musical air coming through a flute
A spark off a stone, a flickering in metal

Both candle and the moth crazy around it
Rose and nightingale lost in the fragrance

I am all orders of being
The circling galaxy
The evolutionary intelligence
The lift and the falling away
What is and what isn’t

You who know me
You the One in all, say who I am. Say I am You


۱۳۸۱ خرداد ۲۳, پنجشنبه

دوستم بدار
باد تنها نام تو را زمزمه می کند
تمام گلها نام تو را دارند
هنگامه باريدن است
فردا باران خواهد آمد؟
روياهايم ازآن تو
دوستي و عشقت مال من
سلام
سلام بر تو
سلام بر دلتنگي هايت
سلام بر گريه هايت
سلام
در آرزوی ديدن تو ،در اشتياق تو شعله ورم ،پريشانم
تانگو را تنها نمی رقصند ...
حرف های بسياری در دلهامان بود
دلتنگی هامان را هم آورديم تا با هم قسمت کنيم
باران نباريد
حرف هامان در دل ماند
به اميد ديدار
هنگامی که تنها هستم
هنگامی که دور هستی
تا دور دورها می روم
با تو عازم می شوم
تنها زمانی کوتاه در کنار يکديگر بوديم
و پنداشتيم که عشق
هزاران سال می پايد


شاپرک :

دورترين گذشته ها هم به ياد ماندنی هستند و تلخ ترين خاطره ها هم گاهی شيرين.
عبور سبز از ميان هر گذشته ای حلاوت زيستن در آن لحظه را به آدمی ارزانی می کند.
در عبور از معبر تمامی لحظات زندگی ،آشنايي ها،جدايي ها و دوستی های خالصانه به وقوع می پيوندد .
هميشه دير يکديگر را می شناسيم.هميشه حرف هايمان تا لحظه وداع در دل هايمان می ماند.چه خوب است احساساتمان
همواره بر زبانمان جاری شوند. بيا به دورترين خاطراتمان لبخند بزنيم،اکنون را از ياد نبريم و به آينده نيز اميدوار باشيم.

چون شاپرکها هم يک روز برمی گردند...



۱۳۸۱ خرداد ۲۲, چهارشنبه



“همه را دوست دارم و شاپرکها را نيز “

برف می بارد و کوچه ها و خيابان ها خلوت .
بغضی مرا فرا گرفته و دلم می گريد
به خاطراتم بر می گردم
“آمدی با دست های آکنده از نيلوفر ِقلبی سرشار اميد
زبانت مالامال از عشق برای آشنايي “
با همين زبان حال با ما وداع می کنی ؟
بر می گردم به خاطراتم
خاطراتی به شيرينی يک غم

“شاپرکی آمد و بر گلی نشست .شاپرک تو بودی گل تو بودی ومن تنها نظاره گر اين لحظه شيرين
ياد گذشته ها چقدر دور است .
فارغ از هر امروزی می خنديديم .
مثل باد آمد و رفت و کس نمی گويد که چرا شاپرک ها زود می روند؟

چه شيرين بودند آن خاطره ها-آنها را هم مانند گذشته بر کتاب دلم می نويسم تا برای هميشه با خود داشته باشم .
تو نيز پنجره ها را باز بگذار شايد روزی نسيم آشنايي برای تو پيام آشنايي آورد.

شاپرک عزيز من هميشه با دلی سبز ودستهای آبی رنگ و با نارنجی ترين احساسات به يادت خواهم بود و ترانه ترا با خود خواهم خواند که شايد تو در دوردست پنجره ای را گشوده باشی برای شنيدن آهنگ باران ...
برف هنوز می بارد.

(اينو برای يه شاپرک نوشتم هفت سال پيش .دلم برات تنگ شده شاپرک )



Enamorada:Monica Naranjo


You´re in love- it´s obvious
Not with me and not with us.

Looks like this time it´s serious
If it´s love- go if you must
And i just can´t cry anymore
But i can´t give you up.

All i have is not enough
Someone else has won your love
Mírate estás enamorada.

Part of me but only part
Knows you must obey your heart
You´re in love- estás enamorada.

Some things you- don´t have to say
Somehow you- communicate
It´s a deep dark secret you´ve
Locked away
Can´t escape- the hand of fate
And i just can´t wait any longer
Too much in love .

All i have is not enough
Someone else has won your love
Mírate estás enamorada.

Part of me but only part
Knows you must obey your heart
You´re in love- estás enamorada.

You´re in love- it´s obvious
Looks as though it´s serious
Love can make you delirious
Doubt your faith- and lose your
Trust
You just don´t care anymore
Too much in love .

Ella está enamorada .

All i have is not enough
Someone else has won your love .

Enamorada .

Part of me but only part
Knows you must obey your heart
You´re in love- estás enamorada.

Enamorada.

Ella está enamorada.


نام مرا به شب بسپاريد
تا چلچراغ روشن شب هايتان شوم
نام مرا به کوه
به رود و
به باد
نام مرا به نام نامی انسان
بر هفت شهر عشق بسپاريد

۱۳۸۱ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

۱۳۸۱ خرداد ۲۰, دوشنبه

سپيده دمان
آواز پروانه ها را
در خانه ات شنيدم
که هنوز از آن شادم
و يقين دارم
اندوه
ابری است که لبخند آسمان را
از من پنهان می دارد..
به بيابان شدم تو نبودی
به دريا شدم تو نبودی
به جايي شدم غريب
که نه ستاره بود نه ماه
تنها فرزانگانی بودند
که دور حباب آتش و باد
دف می زدند
بی های . هوی
و من در آواز سکوت شان
گم شدم بی سايه و سو ...
ای کاش هميشه واژه ها بيانگر احساسات واقعی آدميان بودند.لحظه هايي هست که انسان يک دنيا گفتني دارد اما هيچ واژه ای توانايي ان را ندارد که واقعيت اين گفتنی ها را بر روی کاغذ آورد...
در سپيده دمان
آفتاب بر خواهد آمد و با خود زندگی جديدی به ارمغان می آورد

۱۳۸۱ خرداد ۱۹, یکشنبه


امروز از اشك خيسم
باز هم خيس و خسته
باز عاشق شده ام
عاشقِ عشقي قديمي
آنقدر نزديك است
كه نفس هايش به لاله هاي گوشم مي خورد
بارها از دستش داده ام و باز به دستش آورده ام
ولي اين بار….ديگر برنخواهد گشت
اين بار كه بدونِ او ديگر نمي توانم
اين بار كه مي دانم عشقم براي هميشه نصيبِ اوست
اكنون كه ديگر هيچ بستر ديگري براي عشقم نمانده است
او ديگر مرا نمي خواهد
مي گويد ديگر نمي شود
مي گويد ديگري هست
و او و ديگري در همين شهر
زير همين آفتاب – كه فكرهايم را مي سوزاند و يادآوري مي كند كه چقدر زنده ام –
دست در دستان يكديگر داده اند
و من نظاره گرم
من والاترين عشق هاي دنيا را داشته ام
لطيف ترين نجواهاي عاشقانه از آن من بوده است
و اكنون ديگر چيزي برايم نمانده است
شايد هر كس سهمي از عشق دارد
سهمي از آن خوشبختيِ بي نظير عاشقي
و من سهم خود را گرفته ام
ديگر عشقي نخواهم داشت
ديگر گوشهايم نجوايي نخواهند شنيد
ديگر اختر عشق براي من افول كرده است
اختر خسته شدن، يگانه بودن، همه چيز بودن
اختر او همچنان تابان است
و نور آن از لابلاي تك تك روزنه هاي تن خسته و شكسته ام به درون مي تابد
ولي اين تلالو از براي من نيست
من از آن سهمي ندارم
اين فقط يادواره تلخي نداشتن اوست
كه بايد هر لحظه – تا ابديت – همراهم باشد
اكنون ديگر نمي توانم حتي به چشم هايش نگاه كنم
چون قول داده ام ديگر از عشقم حرفي و نشاني نباشد
كور خواهم شد
تا به قول خود وفا كرده باشم
چون هيچ نگاهم بدون رد پاي عشق او نخواهد بود
هيچ مژه ام خشك و بي نصيب از دلباختگي اشك هاي عاشقم نخواهد بود
اي كاش باران های تو مي توانستند كمكي باشند
اي كاش كسي بود، دوستي، عزيزي كه دستانم را بگيرد
و نجوا كند كه اين نيز بگذرد…..




خاطره ها باز آمده اند
هجوم آنها مرا به ياد می آورد
تازگی باران و گريه ما را
هر دو با هم بودن را تازه آموخته بوديم
ولی جدايي ما را
به برگ پاييزی مبدل ساخت ...
دل که می گيرد
باران می بارد
نغمه ای غمگين از دور دست ها به گوش مي رسد غمگين بسيار غمگين
گفته بودی يکی از همين شبها وقتی که دلم گرفته و هوای سفر به دوردستها را داشته باشم مرا به هشت سالگی ات خواهی برد , به لالايي های شبانه ات
گفته بودی بايستی عجله کنيم که شايد ستاره ای به ما برسد.

در مه فرو می رويم دست در دست هم
برای چيدن خوشه ای ستاره
می گويند برای سهمی از ستاره ها داشتن بايد پاک بود و ما باز می گرديم بی يک ستاره

دل که مي گيرد باران می بارد
چشمانت را که از اشک جاری شده پنهان نکن
ما پاک خواهيم شد
ما باز خواهيم گشت
ما ستاره ای خواهيم چيد
ما ستاره ای خواهيم چيد ...
Moving Past

I was going to say goodnight
But then it was day

I was going to say goodbye
Then you asked me to stay

I had so much i was going to say
Then you looked me that way

I decided i should go
It was better this way

I knew everything you wanted to say
You needed us to part this way

It was early down
We both should be gone

Maybe we'll meet another day
Maybe then i can stay

۱۳۸۱ خرداد ۱۸, شنبه

گريه هايت را تمام کن ديگر
همه چيز روبه راه خواهد شد
فقط دستم را بگير
و محکم نگه دار
تو را حفظ خواهم کرد
از انچه پيرامونت را فرا گرفته است
اينجا خواهم بود
گريه نکن
بازوانم نگاهت خواهند داشت
گرم و محفوظ می مانی
رشته ميان ما
گسسته نخواهد شد
اينجا خواهم بود
گريه نکن
تو در قلب من خواهی بود
بله در قلب من خواهی بود
از امروز به بعد
تا آينده
هر روز بيشتر
در قلب من خواهی بود
آنچه آنها می گويند مهم نيست
در قلب من خواهی بود
هميشه
چرا نمی توانند بفهمند احساس ما را؟
آنها باور نمی کنند آنچه را
که نمی توانند توضيح دهند
به حرف آنها گوش نده
آنها چه می دانند
ما برای داشتن و نگاه داشتن
به هم نياز داريم
و تو در قلب من خواهی بود
بله در قلب من خواهی بود
از امروز به بعد
تا آينده
هر روز
بيشتر
در قلب من خواهی بود ...

اگر تو هم عاشق بودی
نمی دانستی
چرا نشسته ای ؟
چرا برخاسته ای ؟
عزم کجا کرده ای ؟
اگر تو هم عاشق بودی
نمی دانستی که از انتهای کدامين خط به پايين سقوط می کنی !

۱۳۸۱ خرداد ۱۶, پنجشنبه


ياسمينا رضا نويسنده فرانسوی ايراني تبار در سال 1959 در ايران متولد شد.
در پاريس تحصيلات خود را به اتمام رساند.ابتدا به عنوان هنرپيشه فعاليت مي کرد و در نمايشنامه های زيادی نيز حضور
پيدا کرد. در سال 1987 اولين اثر خود به نام conversations after a burial را منتشر کرد که جايزه معتبر مولير را ازان خود کرد.
اين جايزه طی ساليان بعد نيز چندين بار ديگر به او تعلق گرفت.
از ديگر کتابهای ياسمينا رضا می توان به هنر( Art و مرد غير منتظره ( The unexpected Man ( اشاره کرد که هنر او با استقبال فراوانی مواجه شده است.
نمايشنامه هنر تا کنون به بيش از 40 زبان ترجمه شده است و بارها در صحنه های مختلف اجرا شده است و جوايز معتبر همانند توني
را تصاحب کرده است.
ياسمينا رضا به غير از نمايشنامه نويسي و بازی در برخی از نمايش ها به
نوشتن فيلم نامه و داستان نيز ميپردازد.
از فيلمهای ساخته شده بر مبنای فيلمنامه های او مي توان به Lulu Kreutz’z picnic و see you tomorrow اشاره کرد.
از رضا داستانی نيز به نامhammerklavier
چاپ شده است.
اثر ديگری از رضا که اخيرا در ايتاليا منتشر شده ويرانی نام دارد.
اين کتاب براي اولين بار در سال 1999 در فرانسه چاپ شد.داستان
درباره پدر پيری است که با فرزند خود در سرزمينی دور گفتگو می کند.
در اين کتاب مسايل ناشی از روابط انسانی و خانوادگی و نگرانی پدر از پير شدن و قرار گرفتن دو نسل <پدر پير و فرزند جوان <
در مقابل يکديگر به تصوير در آمده است.
رضا خود در مورد ويرانی می گويد: ويراني گفت و گو بين نسلي مبارز >پدر< و نسلي ديگر >فرزند< است که عمرش را صرف
تفريحات کرده و فاقد عقيده است.
از رضا تا کنون نمايشنامه هنر به زبان فارسی ترجمه شده است.
اين نمايشنامه همچنين توسط دو کارگردان بر روي صحنه رفته است.




۱۳۸۱ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

وقتی مردی عاشق است
چگونه می تواند واژه های کهنه به کار گيرد؟
زن عاشق
آنگاه که در آرزوی دلداده است
با دستور و زبان شناسی چه کند؟

من کلامی نگفتم
به زنی که دوستش داشتم
اما همه صفت های عشق را
در چمدانی ريختم
و از فراز تمامی زبانها به پرواز درآمدم .
((نزار قبانی ))
* I tried to find him on the christian cross,but he was not there,I went to the temple of the Hindus and to the pagodas,but i could not find a trace of him anywhere.
I searched on the mountains and in the valleys but neither in the heights nor in the depths was i able to find him.I went to Caaba in Mecca,but he was not there either.I questioned the scholars and philosophers but he was beyond their understanding,I then looked into my heart and it was there were He dwelled that i saw him.
He was no where els to be found *
((Jelaluddin Rumi))
من و يکی از افرادی که در زندگی عميقا دوستش دارم دو سال پيش چيزی رو شروع کرديم که در ابتدا of the week نام داشت.هر هفته بهترين های انچه را که در طول هفته می داشتيم با ای ميل به همديگه خبر می داديم و بعدش رودرو درباره اونها حرف می زديم.
الان اون تورنتوست.دور از هم هستيم از اِين بازی ها هم نمی کنيم.دلتنگ می شيم.و شايد بعضی وقتها چشمهامون رو هم خيس کنيم.هميشه مي گن ادمهايي که همديگرو دوست دارن دور از همند.
ناله نمی کنيم شکوه نداريم
هميشه حرف برای گفتن تو دل داريم.
هميشه...
*******
کتاب هفته: خواب پروانه ها -ميچيو مادو -ترجمه احمد پوری
شبنمی از آسمان
شکوفهُ ترانه ای ؟
می توانم ترا لمس کنم
با تگاهم؟
****************
موسيقی هفته:laura pausini:best of laura pausini


فيلم هفته:ET نسخه جديد
همه لرزش دست و دلم از ان بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه
گريزگاهی گردد

ای عشق ای عشق
چهرهً آبی ات پيدا نيست...
قاصدک با رقص نرم و مواجش چرخيد و چرخيد وچرخيد
و بر من نشست
آه تو و يادی از من؟
باور نمی کنم.
همچون تکه ای ابر
که ناگاه آفتاب را می پوشاند
دلم بيهوده می گيرد
صدايم ميان آوازی کهنه می شکند
و اشک لبخندم را می شويد
آه ياد تو باز آمده است...

اگر قديس نيستی
کيستی؟
کيستی که می توانی تکه ای از آفتاب را برداری
يک نفس بدوی
در دخمه ای بر زمين بگذاری
با قيچی گوشه ابر را بچينی
بر سر زانو بنشينی
بادبادکی بسازی و لبخند کودک را ببينی

اگر قديس نيستی
کيستی؟
کيستی که می توانی
تنها با پياله يی آب و پاره يی نان
در تنهايي بمانی
به جهان گوش دهی
ترانه بخوانی

اگر قديس نيستی
کيستی؟....

۱۳۸۱ خرداد ۱۱, شنبه

دير آمدی
باد آمد و همه روياها را با خود برد...
the fav song right now is by dianna krall

the autumn leaves
The falling leaves drift by the window
The autumn leaves of red and gold
I see your lips, the summer kisses
The sunburned hand I used to hold

Since you went away the days grow long
And soon I'll hear old winter's song
But I miss you most of all, my darling
When autumn leaves start to fall



I see your lips, the summer kisses
The sunburned hand I used to hold


Since you went away the days grow long
And soon I'll hear old winter's song
But I miss you most of all, my darling
When autumn leaves start to fall...

بين ما هميشه کلمه بود
و آغاز گفتن ها عشق تو بود
من باور کردم گفته های تو را
که فقط کلمه بود
و عشق تنها کلمه نيست
من بی تو و لبان تو تنهايم
بگو...!